مونالیزا به قلم آزاده دریکوندی
پارت صد
زمان ارسال : ۸۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 14 دقیقه
بعد از مراسم عقد، فرهاد و گلشن ستاره را که به خانه رساندند تصمیم گرفتند کمی بمانند و حالا فرهاد آرنجش را به متکایی تکیه داده بود و خیلی با دقت متنی را درمورد کارش از روی موبایلش میخواند. گلشن توی حیاط آمد و سینی چای را کنار دستش گذاشت. فرهاد بیآنکه سر بلند کند، گفت:
- مرسی عزیزم.
- نوش جان!
گلشن روی لبه تخت و کنار فرهاد نشست. به برادر و پسر عمویش چشم دوخت که مقابلشان تخته نرد
اطلاعیه ها :
❌توجه❌
بیست و چهار ساعت پس از رایگان شدن آخرین پارت مونالیزا، تمام پارتهای این رمان دوباره به حالت ویآیپی بر میگردن.
با احترام
نویسندهی رمان
🔴 مونالیزا رو چجوری سریع بخونم؟🤔
با خرید اشتراک! روی «درخواست عضویت» بزنید یک پیام خودکار حاوی شماره حساب و هزینه ی اشتراک براتون میاد. بعد از واریز، تاریخش رو در جواب همون پیام بنویسید و شما فورا و مستقیم عضو می شید... بعد می بینید که تمام پارت ها براتون به رنگ سبز درمیاد و بدون محدودیت می تونید رمان رو بخونید.
همچنین می تونید تاریخ واریزتون رو هم در کانال تلگرامی
Writers _online
✅ادیت ها و اطلاعیه های رمان هم در همین کانال☝️
بفرستید تا در پی وی کد عضویت دریافت کنید
❌خبر مهم و فوری❌
حالت سکه ای در تاریخ یکشنبه ۱۱ شهریور ماه برداشته و اشتراک رمان نیز افزایش خواهد یافت.
۲۴ ساعت پس از پایان پارت گذاری؛ رمان از حالت سکه ای خارج می شه و دلیلش توی کانال تلگرامی نوشته شده.
با احترام
نویسنده ی رمان
سلام نویسنده ی رمان هستم😅 وَ قراره آخرین اطلاعیه این رمان رو بخونید.
از بیست و پنجم دی ماه تا به امشب با رمان مونالیزا کنارتون بودم... با قصه ای که گاهی شما رو احساساتی کرد و گاهی خندوند و گاهی هم به شما نشون داد خصلت های ناپسند چقدر می تونن آزار دهنده باشن!
در کنار شما لحظات فوق العاده ای داشتم که به من نشون داد آنلاین نویسی با تمام سختی ها و استرس هایی که برای شخص نویسنده داره چقدر می تونه لذت بخش باشه.
از آدم هایی براتون گفتم که به وجودشون ایمان دارم حتی اگه توی سرم زندگی کنن و تمام تلاشم رو کردم تا شما هم مثل خودم با قلبتون احساسشون کنید و از پس کلمات و جملاتی که نوشتم اون ها رو ببینید.
اومدم بهتون بگم این نهایت تلاش من برای روایت این قصه در تمام این ۱۲۳ پارت بود که با عشق فراوان تایپ کردم.
تشکر ویژه دارم از دوستانی که برای حضورشون در اینجا ارزش قائل بودن و با کامنت هاشون اعلامش کردن.
بسیار بسیار ممنونم که با حمایت های شما وجود «مونالیزا» در چارت برترین ها ثابت بود... چه در رمان های برتر هفته، ماه و سال و چه در پر بحث ترین ها!
و تشکر می کنم از دوستانی که به قلم و تعهد کاری بنده در رابطه با پارت گذاری به موقع اعتماد کردن و اشتراک رمان رو خریداری کردن.
و همچنین تشکر می کنم از دوستانی که عقیده داشتن سکه هایی که می گیرن بنده رو ثروتمند نمی کنه و به عشق رمان با سختی های سکه گرفتن کنار اومدن و همراهم بودند .
و همچنین تشکر می کنم از دوستانی که رمان رو بدون سکه و رایگان خوندن؛ اما خودشون رو مسئول دونستن کامنت هایی جهت حمایت از رمان بذارن.
خداحافظ خانواده ی مظفری
خداحافظ خانواده ی رفیعی
و خداحافظ خانواده ی امینی
💚💚💚
رمان جدید بنده با نام «مهمیز های سیاه» در ژانر مافیایی و اکشن و با قصه ای کاملا متفاوت در حال پارت گذاری در بخش آنلاینه که همراهی شما رو با عشق می طلبه💚
امیدوارم از رمان لذت برده باشید و بدونید که دوستی ما پایداره💚
دوستان قشنگی که رمان رو با سکه میخونید؛ امکان کامنت براتون فراهم شده و از این به بعد میتونید هر پارتی که میخونید کامنتتون رو هم ثبت کنید و اینم بدونید که هر پارتی رو که با سکه باز میکنید تا دو روز براتون بازه و میتونید بهش سر بزنید💫 امیدوارم از رمان لذت ببرید
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آزاده دریکوندی | نویسنده رمان
عطا میرزا بیاد گردنت بگیره رو خوب گفتی😅👏 سحر یه تازه به دوران رسیدهی احمقه
۳ ماه پیشمنیر
00💚
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
😍🥰💚
۳ ماه پیشموسوی
00عالی بود ممنون آزاده جون مثل همیشه بی نظیر ومحشربود مخصوصا جایی که عطا به فرهاد میرزا گیر داده بود
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خواهش میکنم عزیزم😍 همیشه همه چیز به فرهاد ختم میشه😅
۳ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00سوم چشم مهمیزهای جذاب فراموش نمیشه❤️💋چهارم جونمی جونی یه همتی کننین کار رو جمع کنین لطفا کلی لایک و کامنت بزار🙏و در آخر مرسی گوگولی من❤️💋خسته نباشی عزیزم ❤️❤️
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
قربونت برم از همراهی همیشگیت ممنونم😍 تا اون عددی که گفتم فعلا حدود دویست هزارتا فاصله دارم😁
۳ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00کلیییی خندیدم مرتض چرا با چایی ها این کارو میکنه🤣🤣استاد چایی دادن دست مردم🤣🤣عطا کجای کاری خودت چیز خور کرده نه فرهاد میزار نگران خودت باش نه او🤣🤣😉😝دوم چه خبر افتضاحی دادی نگفتم ادامه اش بده😥
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
میخوام یه کاری کنم که اصلا از دست کسی چایی نگیرید😂
۳ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00وایییی مرسی بابت اطلاعی عاشقتم ❤️💋فکر کنم اشتراک در تخت نرد بازی کردن سهیل و مرتضی و در هردوسم سهیل داره میگه مرتضی جر زنی میکنه🤣😁🙈عالی بود مرسی آزاده جونم دستت طلا❤️❤️
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دقیقا دقیقا😍😍😍💚💚 توی هر دو پارت صدم داشتن تخته نرد بازی میکردن و سهیل از جرزنی مرتضی اعتراض داشت👏👏
۳ ماه پیشمریم گلی
00نمی دونیم قسم حضرت عباس عطا رو باور کنیم یا دم خروس رو ،ازاین ور فحش میده و از اونور نگران فرهاد میرزاشه،چقدر این مرتضی چندشه ،چقدر تفاوتهای فرهنگی زود خودشو توی زندگی نشون میده ،ممنونم نویسنده جان
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
در نظر عطا فقط خودش اجازه داره به فرهاد فحش بده وگرنه که مابقی باید بدونن فرهاد میرزاش یه دونهاس😁
۳ ماه پیشنسترن
00دخترم فریال خودت رو برای ماه رمضون آماده کن😁
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
فریال قراره واسه یه چیز دیگه آماده بشه🙈
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
فریال قراره واسه یه چیز دیگه آماده بشه🙈
۳ ماه پیشرویا (دلتنگ عطا)
00فقط من اینجا بین سحر و گلشن طرف سحرم ؟ اه گلشن چندش 😒 مرتضی چه حرکت خوبی زد ایول 😂 الان که دارم فکر میکنم اگه رمان تموم شه دلم برای عطا و فرهاد بیشتر از بقیه تنگ میشه نمیخوااام 😢😭
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
بله فقط شما😅 فکر کنم دلتنگیها از همین حالا شروع شده واسه همه مون 🥺
۳ ماه پیشمهلا
10💜💜 دوست ندارم تموم بشه دلم براشون تنگ میشه☹💜
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
اونوقت کی به من قلب بنفش بده...🥺
۳ ماه پیشZahra
۲۵ ساله 00نقطه مشترکشون این بود که وقتی فرهاد هم رفت خونه گلشن، اونا هم خیلی صمیمی و راحت بودن👌
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نه این نبود🙈
۳ ماه پیشپرنیا
00فرهاد تف کن تتتتتتف😫😫😫خاک تو سرت مرتضی چرااا نمیگی ب بچه
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
😂😂😂
۳ ماه پیشپرنیا
00خوشم میاد در هرشرایطی خاک برسره فرهاده😂😂عطامیترسه مرتضی فرهادومعتادکنه ولی نمیدونه ک خودش روچیزخور کرده.. اه اه چقدبدم ازین سحراومد حالاکه چیییی بااین رفتارا میخای چیو ثابت کنی ملکه خانوم😒😒
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دقیقا همیشه همه چیز به فرهاد ختم میشه😂حتی اینکه چایی از دست مرتضی هم گرفته به فرهاد ختم میشه😅 کمربند در کمین است....
۳ ماه پیشPrya
10اقااا مونالیزا تموم نشههه🥲 من یه ساله با این خونواده زندگی کردم وعمیقا وابسته شدم..بخدا از الان گریم میگیره تموم شه دلتنگی واسه عطا که جای خودداره حتی دلم واسه حاج حسینم تنگ میشه🥲💔گَلبم میشکنه اصن
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
امیدوارم گلبت هرگز نشکنه پریاجون😘💚بیا از این به بعد با خانوادهی همایونفر زندگی کن😅
۳ ماه پیشZahra
۲۵ ساله 00راستی ترمه اومد عقدشون؟؟؟؟یا هنوز قهره؟؟؟
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
ترمه که رفت کانادا پیش مامانش. چند پارت پیش به عطا گفت میخوام برم پیش مامانم وقتی هم سهمم رو گرفتم اونجا رستوران ایرانی میزنم
۳ ماه پیش
مرجان
00این سحر چرانمیتونه دست ازمارمولک بازی دربیاره دآخه خودتم که وضع زندگیت قبل ازاینکه عطامیرزابیادگردنت بگیره همین بوده این ازاونابودکه آبدوغ خیار می خورده میگفته شیشلیک زدم به بدن یکم به خودت بیا زن😑🔪